فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پاره ی تنم،فاطمه جون

فاطمه و رسول

فاطمه مامان خوشگل من ببخشید که دیر به دیر میام وبلاگت. نفس مامان 17 ماهگیت مبارک عزیزم رسول خاله یه ماهه شد و الان اومده مشهد.یه ماهگیت مبارک خاله جون ...
19 بهمن 1394

3.3.94

گردشگری در قشم  صبح بعد خوردن صبحانه آماده شدیم که بریم جا های دیدنی قشم رو به گردیم جزایر ناز باباجون توی جزیره به دست فاطمه جون نقش حنا زدیم. ...
30 خرداد 1394

پیش به سوی قشم

در روز 2 فروردین 1394 ما سوار لاندوگراف شدیم  تا از بندر عباس به بندر لافت از اونجا به قشم بریم  در لاندو گراف بندر لافت همیشه بخندی عشق مامان و بابا ...
27 خرداد 1394

بندر عباس 1.1.1393

شب به بندر عباس رسیدیم.باباجون تو رستوران بادگیران کار داشت میخواست نرم افزار ها یی رو که نصب کرده به روز رسانی کنه که تا ساعت 2 شب طول کشید.  ما شام خوردیم و رفتیم ولی باباجون موند. عمو جون مصطفی (دوربین فلش نزد و عکس یک کوچولو تاریک شده ) شما و خاله جون زهرا شما و مامان جون شام میگو پفکی و  کباب لقمه مخصوص خوردیم ظرفای ماستش خیلی قشنگ بود. ...
27 خرداد 1394

ناهار در حاجی آباد هرمزگان(1.1.1393)

ناهار رو  در حاجی آباد که مامان جون ماکارونی درست کرده بودن،خوردیم خیلی خوش مزه بود. از چپ به راست:مامان جون-خاله جون سمیه-عمو جون مصطفی-باباجون -آقا جون (خاله جون زهرا زحمت عکس رو کشیده و من داشتم شما رو تو ماشین عوض می کردم   ) خاله جون زهرا عمو جون مصطفی و خاله جون سمیه همیشه بخندی عسلم ...
27 خرداد 1394

1.1.1394 انار و جوزم کرمان

صبح زود از یزد به طرف بندر عباس راه افتادیم .صبحانه رو در امام زاده  محمد صالح واقع در شهرستان انار خوردیم (جای همتون خالی خیلی خوش گذشت ) فاطمه و باباش مامان -فاطمه -خاله جون زهرا خاله جون سمیه و فاطمه   [الآن که این مطالب رو برات مینویسم دو ماه  از عید گذشته  ولی به دلیل گرفتاری های زیادی که داشتم نتونستم تو این دو ماه به وبلاگت سر بزنم که سعی میکنم اتفاقات مهم  این دو ماه رو برات بنویسم تا خاطرات کامل باشه و وقتی بزرگ شدی بخونی و کیف کنی  همیشه در پناه خدا باشی ] ...
27 خرداد 1394

اولین نوروز فاطمه جون

امسال اولین نوروز شما بود ومن و شما وبابا جون به اتفاق آقا جون و مامان جون و خاله جون زهرا و خانواده خاله جون سمیه به سمت قشم رفتیم. سال تحویل رو یزد بودیم که در اون جمع هفت نفره فقط من و دخملی بیدار بودیم چون برای شیر بیدار شده بود.راستی به خاطر سفر موهای ناز نازی رو کوتاه کردیم. 29 اسفند1393 عشق آباد طبس بین راه من به شما غذا میدادم هوا هم گرم بود. 29 اسفند1393  طبس  با خاله جون زهرا در امامزاده حسین بن موسی الکاظم بین راه طبس به یزد طوفان وحشتناکی شروع شد که همراه با باران شدید بود.     ...
17 فروردين 1394