فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پاره ی تنم،فاطمه جون

سفر

1393/11/15 13:01
257 بازدید
اشتراک گذاری

یکم بهمن ماه به خاطر دوره ی ماهانه ای که خونه دایی حسن(دایی من) بود راهی کاشمر شدیم.خونه عزیز جون همه منتظرت بودن.ولی شما که تازگی ها بغله هر کسی جز من و بابا جون میشی گریه میکنی، اون شب رو فقط گریه کردی و یه کوچولو قهر هم کرده بودی و شیرم نمیخوردی.

شب بعد هم که خونه دایی جون بودیم بازم توی شلوغی ناآروم بودی و من مجبور بودم توی اتاق بمونم.خلاصه اینکه به خاطر شما مسافرت ما فقط در اتاق گذشت تا شما ساکت بمونی.

این عکس رو تو راه برگشت گرفتم که تا مشهد خواب بودی.

نهم بهمن هم عروسی مرتضی پسر دایی محمد(دایی خودم) بود.پس راهی نیشابور شدیم. خدا روشکر بچه خوبی بودی و اذیت نکردی. هر چند شب ساعت 2 خوابیدی.

این عکس هم از جاده نیشابور ،که خاله جون زهرا زحمتش رو کشیده.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان پرهام
19 بهمن 93 0:08
سلام ما توی یه شهر هستیم چه جالب! دختر نازت رو ببوس
مامان فاطمه جون
پاسخ
سلام من از شاگرداتون بودم خانوم معلم. دلمون براتون تنگ شده. اگه وقت کنم میام پیشتون