روز شیرین و شب تلخ
چهارمین روز تولدت،عزیز جون وباباحاجی وعمه جون ملیحه و دختر گلش مهلا جون از کاشمر اومدن .اون روز شما به اتفاق عمه جون رفتی حموم.این عکسم بعد ازاینکه از حموم اومدی خاله جون زهرا از شما گرفت.
شب خیلی گریه میکردی تا اینکه گفتن یه کوچولو عرق نعنا بدیم بخوری تا دل دردت خوب بشه ولی متاسفانه یهو کبود وبی رمق شدی .من که هنوز درد داشتم دیگه دردم رو فراموش کرده بودم و فقط گریه میکردم و از خدا کمک میخواستم.آقا جون به همسایه مون که پرستار بخش نوزادان بودن زنگ زدن. ساعت 1 شب بود،مامان جون و بابایی شما رو بردن بیرون، بنده خدا گفت چون آوردینش بیرون و اکسیژن رسیده حالش خوب شده فقط یه خورده زرده،احتمالا زردی داره. اون شب همه تا صبح بیدار بودیم.اول شما رو بردیم کلینیک اطفال، دکتر گفت شیرم کافی نیست.بعدشم اومدیم خونه بازم بی رمق بودی ومن میترسیدم.بردیمت بیمارستان دکتر شیخ ولی شبا اونجا متخصص ندارن!!! پس بردیمت بیمارستان سینا دکتر گفت هیچ مشکلی نداری و برگشتیم خونه.البته یه کوچولو زردی داشتی اون شب بدترین شب عمرم بود. خدایا هیچ وقت تکرا نشه.