فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پاره ی تنم،فاطمه جون

خرگوش کوچولو مامان

به خاطر اینکه لثه های فاطمه جون میخاره هویج توی یخچال میزارم تا بعد فاطمه جون میل کنن وخارش لثه اش کمتر بشه.اصلا دندونگیر رو دوست نداره.بعضی وقت ها از مسواک انگشتی استفاده میکنم. ...
17 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان. تازگی ها یه کم میخزی ولی به جای رفتن به جلو عقب میای. از اسباب بازی هام زود خسته میشی و فقط 5 دقیقه با اونا بازی میکنی .اگه کاغذ یا کنترل تلویزیون ویا گوشی تلفن باشه خیلی خوب بازی میکنی .به کتاب هم خیلی علاقه داری و با کتاب هات حسابی سرگرم میشی فعلا هنوز یاد نداری اونا رو پاره کنی. بابا جون و خاله جون که از راه میرسن حتما باید شما رو بغل کنند وگرنه شما گریه میکنی خانومی مامان.جدیدا هم یاد گرفتی عمه بگی البته امیدوارم مثل بابا یادت نشه.
10 اسفند 1393

تولد خاله جون زهرا

20  بهمن تولد خاله جون زهرا بود .یه تولد خانوادگی کوچیک براش گرفتیم . خواهر گلم تولدت مبارک انشاءالله 120 ساله شی کیک تولد خاله جون فدایت بشم که مرتب نشستی تا ازت عکس بگیرم   ...
22 بهمن 1393

۵ ماهگی دخترم

دختر گلم ۵ ماه از تولد تو گذشت تو هرروز بزرگتر می شوی من و بابایی همیشه در کنارت خواهیم ماند تا افتخارات تو را ببینیم ۵ماهگیت مبارک ...
18 بهمن 1393

سفر

یکم بهمن ماه به خاطر دوره ی ماهانه ای که خونه دایی حسن(دایی من) بود راهی کاشمر شدیم.خونه عزیز جون همه منتظرت بودن.ولی شما که تازگی ها بغله هر کسی جز من و بابا جون میشی گریه میکنی، اون شب رو فقط گریه کردی و یه کوچولو قهر هم کرده بودی و شیرم نمیخوردی. شب بعد هم که خونه دایی جون بودیم بازم توی شلوغی ناآروم بودی و من مجبور بودم توی اتاق بمونم.خلاصه اینکه به خاطر شما مسافرت ما فقط در اتاق گذشت تا شما ساکت بمونی. این عکس رو تو راه برگشت گرفتم که تا مشهد خواب بودی. نهم بهمن هم عروسی مرتضی پسر دایی محمد(دایی خودم) بود.پس راهی نیشابور شدیم. خدا روشکر بچه خوبی بودی و اذیت نکردی. هر چند شب ساعت 2 خوابیدی. این عکس هم از جاده نیشابور ،که...
15 بهمن 1393

بااااا...

یواش یواش میخوای حرف بزنی عزیز دلم. دیشب که آخرین دقایق دی ماه داشت سپری میشد و شما هنوز بیدار بودی و میخواستی شیطونی کنی دو مرتبه  کلمه بابا رو به زبون آوردی و قند تو دل من و بابا جون باز شد و کلی ذوق زدیم . دخترکم ان شاالله زودتر بتونی صحبت کنی و همدم تنهایی های مامان بشی نقاشی زیر رو خاله جون بهار کشیده و به قول خودش به خاله کوچیکه داده تا برات بیاره. از طرف دخملی ممنون خاله بهار. ...
1 بهمن 1393